قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب .
دور خواهم شد ازاین خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا – پریانی که سر از آب به در می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران می فشانند از سر گیسوهاشان ...
همچنان خواهم خواند همچنان خواهم راند .
پشت دریاها شهری است ! قایقی باید ساخت .
ادامه...